هلیا جانهلیا جان، تا این لحظه: 10 سال و 10 ماه و 7 روز سن داره

پرنسس کوچولو(هلیا جان)

دختر لوس بابایی

خانوم طلا من این همه بهت میرسم اخرشم بابایی شده اخه وقتی بابا میاد خونه همه خنده هاتو قهقه هات مال باباته باشششششششششششهههههه دیگه ولی بازم من عاشقتم با اینکه خودتو حسابی برا بابا لوس میکنی میخوابی رو سینش رو دستش .من این همه براش ناز میکنم هیچ فایده نداره ولی تو یه نازی میکنی قول خرید ماشین شاسی بلند برا تو میده . در عجبم دخترا بابایی هستن دیگههههههههههههههه الهی همیشه تنت سالم باشه و کنار مامانیو بابایی باشی گل نازم ...
18 دی 1392

بدون عنوان

سلام دختر نازم ببخشید که اینقدر دیر میام الان رفتی تو هفت ماه اخه الان خیلی شیطون شدی دنده عقب میری و نمیشه تنهات بزارم الهی فدا این چشمات که الاه زل زده به لپ تاپ الان بقیه عکساتو میزارم البته عکسای چهار و پنج ماهگیتو نمیشه گزاشت فایلشون مشکل داره عکسای شش ماهگیو میزارم راستی الان میگی ددددددددددد و نانانا     ...
18 دی 1392

5 ماهگی دخترم

سلام عشق مامان و بابا دخمل نازم حسابی مامانو سرگرم کردی که حتی وقت نمییکنم بیام وبلاگتو اپدیت کنم ولی قول میدم دیگه هر ماه بیام برات بنویسم ولی یه چیز دیگه اینکه از همه ی کارات فیلمو عکس گرفتیم از اولین باری که اسباب بازی دستت گرفتی از اولین باری که غلت زدی که همین دوروز پیش بود کلی هم عکس داری که مبخوام بزارم تو وبلاگت.الان اینقدر شیطون و شیرین شدی الهی همیشه تنت سالم باشه یک ماهگی دو ماهگی 3 ماهگی ...
5 آبان 1392

تولد دخملی

با سلام به روی دخمل کوچیکم و شرمندگی فراوان که بعد 3 ماه اومدم وبلاگشو به روز کنم.اخه همچین گرفتارم کردی که اصلا وقت هیچ کاری نداشتم و اینکه دو ماه بودم خونه مادری خوب بزار از اول تعریف کنم : صبح روز 6 تیر ماه 1392 دردای ریتمیک مامانی شروع شد بعدش من  و بابایی و عمه جون راهی بیمارستان مادران شدیمبه بیمارستان که رسیدیم از شدت درد اشکت مامان جاری شد بعدش به خودم گفتم مامان قوی باش.خانوم دکتر اومد معاینه کرد گفت که دهانه رحمت خیلی عقب اگه بخای طبیعی زامان کنی تا غروب طول میکشه.منم که اصلا حوصله درد کشیدن نداشتم گفتم سزارینم کنید.عجب مامان قوی داری ههههههههههه سریع جا زدم.ساعت 10 صبح رفتم اتاق زایمان .ساعت 10:05 دقیقه خشکل ترین دختر دنیا ...
2 مهر 1392

حس جدید

سلام عخش مامانیییییییییییییی دیروز رفتم دکی گفتش که دهانه رحمت نرم شده یه مقدار هم باز شده میدونی یعنی چییییییییی؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟ یعنی اماده باش برا زایمان هوراااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااا دیگه نزدیکه که بیایی بخل مامان و پاپا  .ما که خیلی ذوق زده ایم جیگرم راستی فردا صبح عکس اتاقتو برات میزارم تا ببینی چه فدر خوجل شده مبارکه روی ماهت باشه عزیز دلم و اینکه دست مادر جون اقا جون و بابایی درد نکنه که همه چی برات تهیه کردن
2 تير 1392

برای همسر و پدر فرزندم

        از خدا دیگر هیچ نمیخواهم ، دیگر هیچ آرزویی ندارم ،  رویایم را میخواستم که به آن رسیدم ، دنیا را میخواستم که آن را به دست آوردم ،  رویایی که همان دنیای من است، و تویی که همان دنیای منی….                                                             ...
18 خرداد 1392

37 هفتگی نانازی مامان

سلام به روی ماه فرشته کوچولوم که الان تو دل مامانی خودشو مچاله کرده .دیگه لجظه شماری هام واسه ورودت شروع شده .تمام فکر و ذهن منو بابایی شده دیدن روی ماه شما.اخ من فدای اون سکسکه هات بشم که دل مامانیو تکون میده.خانوم خانوما دل مامانی داره ترک میخوره ولی فدا سرت تو خوب وزن بگیر خواستی منو بترکون فدا یه تار موت هلیا جونمممممممممممممممممممممممم اتاق خشکلت یه ذره دیگه کار داره که آماده بشه. بابایی هم حسابی خوشحاله .همش میگه دیدن دخملم چه حس عجیبی داره بهترین لحظه ی عمر منه باورم نمیشه دو هفته مونده تا دخملم بیاد وااااااااااااااااااااااااااااای خدا شکرت انشالله سالم وسلامت بیایی تو بغلم ...
17 خرداد 1392

سونوی هفته 30 بارداری

سلام سلام صد تا سلام به روی ماه دخمل قشنگم امروز با بابایی رفتیم سونو .ماشالله 1500 گرم وزنت شده که خیلی خوبه و اینکه سر کوچولوت رفته پایین و کم کم داری برا زایمان آماده میشی وای که چه قدر با بابایی قربون صدقه اون دست و پاهات رفتیم.خیلی دلمون برات تنگ شده بود .هر لحظه دارم تصورت میکنم دخمل ناز مامان و باباش . و اینکه امروز هم پرده اتاقتو وصل میکنیمم و تا چند روز دیگه سیسمونیتو میچینیم بوسسسسسسسسسسسسسسسسسسسسسسسسسسسسسس برا اون پاهای خوجلت که یکسره دل مالمانیو لگد مال میکنن ...
8 ارديبهشت 1392