هلیا جانهلیا جان، تا این لحظه: 10 سال و 10 ماه و 22 روز سن داره

پرنسس کوچولو(هلیا جان)

آخر هفت ماهگی دخمل گلم

سلام گل مامانی خیلی خیلی ببخشید که خیلی وقته نتونستم چیزی برات بنویسم ولی به جاش خبرای خوب برات دارم اول اینکه به خونه ی جدید اسباب کشی کردیم تا امروز هم اینترنت نداشتم و خبر خوب اینکه ............سیمونی خشگلتو خریدیم همه وسایلتو گرفیتیم که خیلی خیلی نازن همه هم مارکدارو شیکا  انشالله اتاقتو که چیدیم عکسشونو تو وبلاگت میزارم راستی دیگه حسابی تکون میخوری پاهاتو به پهلوهام فشار میدی .جسابی هم مامان و چاق و قلمبه کردی با کلی ورم همش فدا یه لگد کوچولوت که هر دفعه از خوشجالی دلم ضعف میره .با بابایی برا و.رودت به این دنیا لحظه شماری میکنیم الان هم حسابی مشغول کارای دانشگاه و خرید لوازم جدید برا خونه ام .آخه یه دخمل کوچولو میخو...
4 ارديبهشت 1392

بیست و چهار هفتگی نی نی خانوم

سلام به روی ماه دختر شیطونم که همش تکون میخوره  حتی الان که یک دستم رو شکممه داره نازت میکنه اول از همه بگم که با بابا جون رفتیم نی نی سالن کلی خریدای خوشمل برات کردیم که تا الان من هزار بار نگاشون کردم و همش ذوق مرگ میشمم وای که چه قدرم نانازن درست مث خودت این هفته هم مامانی سخت مشغوله بسته بندی وسایل برا اسباب کشی به خونه ی جدیدمونه خونه ای که قراره تو اونجا به دنیا بیایی .حسابی مشغول گردگیری و و جمع کردن وسیلم .البته شما هم با مامانی کار میکنی دیگه همش با من ازین ور به اون ور میایی .ولی خیلی خیلی مراقبتم که اذیت نشی هفته دیگه پنج شنبه هم عیده .عیدت مبارک باشه دخملم برا عیدیتم میخوام النگو بخرم .انشالله سال 92 صحیح و...
23 اسفند 1391

22 هفتگی دخمل نازم

سلام به روی ماه ناناز مامان که همه امید و آرزوم  و دخمل گوگولیم نیمه ی راهه رشدتو طی کردی و 50 در صد بارداریم به امید خدا  تموم شده این روزا اینقدر لگد و مشتای محکم نثار مامانی میکنی که هرروز صبح ساعت 9 خودت بیدارم میکنی من عاشق این تکوناتم مامانی بابایی هم فوری میاد دستشو میزاره رو شکمم کلی ذوق میکنه میگه قربون دخمل طلام بشم بابایی میاد لباسمو بالا میده گوششو میچسبونه روی شکمم بعد باهات حرف میزنه با این که میدونم جوابی نمیشنوه ولی بعد یه مکث دوباره با خوشحالی باهات حرف میزنه وقتی هم تکون میخوری ضربان قلب بابایی زیاد میشه  مطمئنم تو دنیا از همه براش عزیزتری. این هم از حس پدرانه ی همسری ماشالله هزار ماشالله بوکس...
7 اسفند 1391

انتخاب نام نی نی جونم و سونوی سلامت دوم در 20 هفتگی

سلام به فرشته ی کوچولوی  مامان و بابایی امشب زودی اومدم تو وبلاگت تا خبر جدید بدم با بابایی رفتیم سونوگرافی دوم که دکی جون گفت نینی جونتون دخمله خشکل مث مامانشه هورااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااا  بابایی اینقدر خوشجال شده که همش میگه دخمل باباش جیگر باباش تازه قول داده برات النگو هم بخره و بهترین امکاناتو برات فراهم کنه ماشالله هزارماشالله خیلی بزرگ شدی واسه خودتم راحت نشستی رو پاهات اینقده ذوق زده شدم که ضربان قلبم بالا رفته بود ماشالله تپل مپلی ها ای همه هستیم فدات بشه الهی دیگه با لگدای خشملت روز و شبم پر از شادی شده و یه چیز دیگه اینکه من چون خواهر ندارم خیلی خوشجالم که یه همدم از جنس خودم دا...
29 بهمن 1391

ورود به 5 ماهگی و شروع خرید سیسمونی

سلام عشق مامانی 5 ماهگیت مبارک باشه الهیییییییییییی دوروز پیش امتحانای ترم هفت مامانی تموم شد و تا دوهفته واسه خودم تعطیلم و حسابی استراحت میکنم دیروز با بابایی  تصمیم گرفتیم بریم برات چند دست لباس زمستونی بخریم همین که فهمیدی چه خبره شرو کردی به لگد زدن .نمیدونستم اینقدر به خرید علاقه داری جوجوی مامانی تا رسیدیم مرکز خرید اونقدر مامانو لگد مال کردی که ضعف کردم الهی من فدا این تکون خوردنات بشم خلاصه رفتیم نمایندگی بنتون یه سرهمی با یک سویشرت با شلوار  با جوراب برات خریدیم که حسابی ام گرون شد ولی تو لیاقت بهتر از اینا هم داری راستی دست مادری(مامان مامان) درد نکنه که داره زحمت سیسمونیو میکشه بعدش رفتیم کالسکه و کریر ک...
29 بهمن 1391

نه هفتگی نینی جون

سلام جوجوی مامانی خوبی؟دیگه رفتی تو ماه سوم این هفته دست و پاهات با گوشات رشد میکنن که الهی من فدا تک تک سلولای بدنت بشم منو بابایی تازه از برگشتیم کلی بهمون خوش گذشت در اصل سه نفری رفتیم هااا   خیلی خیلی دوست دارم امیدوارم سالم و تپل بیایی تو بغلم عشقم     ...
12 بهمن 1391

هفته شانزدهم

سلام عشق مامانی خوبی زندگیم؟ تورو خدا منو ببخش که چند هفته نتونستم بیام برات چیزی بنویسم اخه خیلی درگیر امتحانامم ولی یک خبر خوب دارم این که دیروز 27 دی ماه ساعت 1:27 مامانی اولین تکون خوردنتو احساس کردم خیلی حس قشنگی بود سریع هم زنگ زدم بابایی بهش گفتم شادششش کردمم  .چند روز پیش هم رفتم دکتر. برام صدای قلب نازتو گزاشت مه الهی قربون اون تالاپ تولوپش خیلی دلم میخواد زودتر بغلت کنم تو بغلم تکون بخوری آخ الهی مامان فدات بشه که داشنت به همه ی خوشی های دنیا میارزه   .کم کم باید بریم لوازماتو بخریم  همه چیزتو عالی میخرم راستی دل مامانی هم حسابی قلمبه کردی بابایی بهم میگه قمبل من. حسابی هم گشنم میشه و میخورم م...
29 دی 1391

یازده هفتگی نی نی جونم

سلام عشق مامانی خیلی خوشحالم که یه هفته بزرگتر شدی .امروز با دیدین خط تیره ی روی شکمم کلی ذوق کردم اخه همشون نشونه ی وجود تو هست.چندروز پیش رفتم دکتر گفت همه چیز خوب و مرتبه با بابایی رفتیم لباس برا نینی توراهیمون نگاه کردیم همشون گرون بودن ولی بابایی گفت لیاقت بچه ی من بهتر ازیناست تصمیم گرفتیم از دوماه دیگه خریداتو شرو کنیم اخه خیلی دوس دارم که زودتر اتاقتو بچینم ای خدااااااااااا شکرت که من سال دیگه چهره ی ماه بچمو میبینم دعا کن نینی بقیه خاله هام زودتر بیان .الان نینی خاله هما سوگند اریسا نازی تو دلشونه نینی خاله درسا و حسنا و نفس هم صدا کن زودتر بیان دیگه ...
23 آذر 1391

دل نوشت

سلام نینی کوچولوم ما مان و بابایی سال ١٣٨٧/٥/٦ با هم اشنا شدن.در تاریخ١٣٨٨/٥/٨ با همدیگه عقد کردن و در تاریخ ١٣٨٩/٥/٢٣ با هم عروسی کردن و پاییز سال 1391 تصمیم دارن نینی دار بشن انشالله زود میایی تو دل مامانی فرقم نمیکنه دخملی بشی یا پسملی فقط بیااااااااااااااااااااااااااااااااااااااا.اگه دوقلو هم بشی که چه بهتر ...
20 آذر 1391